فیک [ میکاپ ارتیست ] پارت 9
[ میکاپ ارتیست ]
پارت 9
از زبان شوگا )
رفتم تو کافه سعی کردم خودمو اروم کنم اما جواب نمیداد ... با سرعت رفتم سمت یونا و بی توجه به کای دستشو کشیدم و بردم سوار ماشینش کردم ...
- یااا چی شدههه ؟
¥ چی میخاسی بشه هاا ؟
- اروم برون الان تصادف میکنییی
¥ به جهنم
- مشکلت چیه هااا ؟
¥ مشکل من تویی ، میفمهمیییی ؟! توووو
اشک تو چشاش جمع شد
- مگه من چیکار کردم ...؟!
¥ برا چی پیش کای اینجوری رفتار میکردی هاا ؟
- یاااا اون دوستمه
¥ اگه میخای نامزد من باشی خبری از دوستی کع پسر باشه نیس فهمیدیییی ؟
از زبان یونا )
که همون موقع رسیدیم به خونه ای که بنظر میومد مال یونگی باشه ، یونگی در ماشینو باز کردو دستم کشید لج کردمو نرفتم که بغلم کردم ...
- یا ولم کن من با تو هیچ کاری ندارم ، از الان به بعدم با تو نسبتی ندارم گمشوو
¥ که با من نسبتی نداری ن ؟! الان به نسبتی نشونت بدم تا هف جد و ابادت بیاد جلو چشات !
- یا چیکار داری میکنی ؟
منو برد تو ی اتاق که ی تخت دو نفره توش بود و پرتم کرد روی تخت و با خشم دکمه های پیرهنشو باز کرد
- یونگیی نه یونگی خاهش میکنم اینکارو نکن
بغضم ترکید فقط بلند بلند گریه میکردم ... میدونستم میخاد چیکار کنه !
- منو ببخششش
دو تا زانو هامو توی بغل کردم و بلند بلند زار میزدم ...
از زبان شوگا )
لحظه به خودم اومدم ! من داشتم چیکار میکردم ؟ اون دختری که میخاستم خوشبختش کنم این بود ؟
نگاهی به قیافه وحشت زدش کردم که زانوهاشو بغل کرده بود گریه میکرد ... نشستم کنارش و بدن یخ زدش رو توی اغوشم کشیدم :)
از زبان یونا )
ربونم بند اومده بود یونگی منو توی بغلش گرفته و بودو عذر خواهی میکرد ...
¥ یونا لطفاا منو ببخش ی لحظه نفهمیدم چی شد !
من فقط تو بغلش گریه میکردم که خوابم برد وقتی چشمام رو باز کردم دیدم تو بغل شوگام و اون خوابه دستمو توی موهاش کشیدم و زیر لب گفتم ...
- ببخشید اگه عصبانیت کردم :(
که یهو چشماشو باز کرد
¥ ببخشید که عصبانی شدم
- ولی باید جبران کنی !
¥ هر چی باشه قبوله
- منو ببر فروشگاه لوازم ارایش ...
¥ باشه دختر بد
لباسشو پوشید و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و رسیدیم رفتیم تو فروشگاه ....
یه برق لب تقریبا نارنجی و برداشتم و روی لب یونگی تستش کردم ...
- خوش رنگه ولی فک کنم تلخ باشه ن؟!
که یهو لباشو رو لبام گداشت و مک زد
¥ عام خودت چی فکر میکنی ؟
- نکبت چرا نگفتی تلخههه عیش من از برق لب تلخ بدم میااد
¥ حتی روی لبای من ؟
- عوووم ... نههه روی لبای تو همه چی خوبه !
( خب دیگه تا اخر خرید لاس زدن دیگه )
تلفن یونگی زنگ خورد و از مغازه خارج شد ، وسایل و حساب کردم و رفتم بیرون که صدای یونگی توجهمو به خودش جلب کرد ...
¥ بجهنممم شهرت میخام برا پس مرگم ؟
؟: ....
¥ فنا برام مهمن اما یونا مهم تره بفهم !
؟: ...
¥ کارم برام مهمه اما اگه لازم باشه بخاطر یونا شغلمو کنار میزارم ...
با این حرفش شوکه شدم :/
چی داشت بلغور میکرد ؟
پارت 9
از زبان شوگا )
رفتم تو کافه سعی کردم خودمو اروم کنم اما جواب نمیداد ... با سرعت رفتم سمت یونا و بی توجه به کای دستشو کشیدم و بردم سوار ماشینش کردم ...
- یااا چی شدههه ؟
¥ چی میخاسی بشه هاا ؟
- اروم برون الان تصادف میکنییی
¥ به جهنم
- مشکلت چیه هااا ؟
¥ مشکل من تویی ، میفمهمیییی ؟! توووو
اشک تو چشاش جمع شد
- مگه من چیکار کردم ...؟!
¥ برا چی پیش کای اینجوری رفتار میکردی هاا ؟
- یاااا اون دوستمه
¥ اگه میخای نامزد من باشی خبری از دوستی کع پسر باشه نیس فهمیدیییی ؟
از زبان یونا )
که همون موقع رسیدیم به خونه ای که بنظر میومد مال یونگی باشه ، یونگی در ماشینو باز کردو دستم کشید لج کردمو نرفتم که بغلم کردم ...
- یا ولم کن من با تو هیچ کاری ندارم ، از الان به بعدم با تو نسبتی ندارم گمشوو
¥ که با من نسبتی نداری ن ؟! الان به نسبتی نشونت بدم تا هف جد و ابادت بیاد جلو چشات !
- یا چیکار داری میکنی ؟
منو برد تو ی اتاق که ی تخت دو نفره توش بود و پرتم کرد روی تخت و با خشم دکمه های پیرهنشو باز کرد
- یونگیی نه یونگی خاهش میکنم اینکارو نکن
بغضم ترکید فقط بلند بلند گریه میکردم ... میدونستم میخاد چیکار کنه !
- منو ببخششش
دو تا زانو هامو توی بغل کردم و بلند بلند زار میزدم ...
از زبان شوگا )
لحظه به خودم اومدم ! من داشتم چیکار میکردم ؟ اون دختری که میخاستم خوشبختش کنم این بود ؟
نگاهی به قیافه وحشت زدش کردم که زانوهاشو بغل کرده بود گریه میکرد ... نشستم کنارش و بدن یخ زدش رو توی اغوشم کشیدم :)
از زبان یونا )
ربونم بند اومده بود یونگی منو توی بغلش گرفته و بودو عذر خواهی میکرد ...
¥ یونا لطفاا منو ببخش ی لحظه نفهمیدم چی شد !
من فقط تو بغلش گریه میکردم که خوابم برد وقتی چشمام رو باز کردم دیدم تو بغل شوگام و اون خوابه دستمو توی موهاش کشیدم و زیر لب گفتم ...
- ببخشید اگه عصبانیت کردم :(
که یهو چشماشو باز کرد
¥ ببخشید که عصبانی شدم
- ولی باید جبران کنی !
¥ هر چی باشه قبوله
- منو ببر فروشگاه لوازم ارایش ...
¥ باشه دختر بد
لباسشو پوشید و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و رسیدیم رفتیم تو فروشگاه ....
یه برق لب تقریبا نارنجی و برداشتم و روی لب یونگی تستش کردم ...
- خوش رنگه ولی فک کنم تلخ باشه ن؟!
که یهو لباشو رو لبام گداشت و مک زد
¥ عام خودت چی فکر میکنی ؟
- نکبت چرا نگفتی تلخههه عیش من از برق لب تلخ بدم میااد
¥ حتی روی لبای من ؟
- عوووم ... نههه روی لبای تو همه چی خوبه !
( خب دیگه تا اخر خرید لاس زدن دیگه )
تلفن یونگی زنگ خورد و از مغازه خارج شد ، وسایل و حساب کردم و رفتم بیرون که صدای یونگی توجهمو به خودش جلب کرد ...
¥ بجهنممم شهرت میخام برا پس مرگم ؟
؟: ....
¥ فنا برام مهمن اما یونا مهم تره بفهم !
؟: ...
¥ کارم برام مهمه اما اگه لازم باشه بخاطر یونا شغلمو کنار میزارم ...
با این حرفش شوکه شدم :/
چی داشت بلغور میکرد ؟
۲۹.۵k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.